[1]
شیطان مهربان چشمهایت
وقتی نماز می خواندم
وسواس دلپذیری بود
خط بلند فاصله
بین خدا و ذهن خاکی من
تا چاله های زخم دلم
آبشخور کبوتران خوابهای دلتنگی باشد .
[2]
پروردگار من !
شیطان مهربان آنهمه خوبی
وقتی نگاه میکنی
مجروح می شوم
تحلیل می روم
میمیرم !
تا دستهایت را شاید
تابوت پرواز کرده باشم
[3]
من مستجاب می شدم
در متن گریه های ” چایکوفسکی “
وقتیکه زخمهایم را
در باران سنفونی می شستم
و کودکانه تاب می خوردم
بر شاخه های نرم درختان خاطره
من مستجاب می شدم
در اولین شب ظهور شیطان
که دستهای فاسدم را
در آب ها ی سجده مقدس کرد
و آنقدر صمیمی شد
که من
در آستان قدم هایش
گریستم .
آذر ماه 1347
فوق العاده بود