گفتگو با شاعر سرزمین آفتاب داغ | مجله فردوسی

فراغت تابستان فرصتی برای دوستان شاعر ما در شهرهای مختلف جنوب، بوشهر، بندرعباس، آبادان و اهواز فراهم کرده است که به تهران بیایند و چندی در این شهر بزرگ، که به حق یا ناحق مرکز عرضه ی شعر و ادبیات هم شمرده می شود ایام بگذارنند.

خوانندگان ‹‹ فردوسی ›› با این نام ها آشنایند و چند نام از این میان برای بار نخست از طریق این صفحات معرفی شده است. به این ترتیب مناسب دیدیم گفتگویی ترتیب دهیم با دوستان عزیز: رامی، علی بابا چاهی، مهدی رستگار، رحمان کریمی، محمد آذری ، ابوالقاسم ایرانی، عظیم خلیلی و حمید عرفان که تاکنون از دور می شناختیمشان. با این امید که این فرصت را در شناسایی دیگر هنرمندان دیگر نقاط دور یا نزدیک نیز بیابیم.

ترجیح می دهید به علت «موقعیت مکانی» شما را «شاعران جنوب» بنامیم یا معتقدید در شعر شما خصوصیتی هست که بنا بر آن خصوصیت می توان شما را چنین نامید؟

رامی: شعرهای من هنوز به آن حد خوب شعری به معنای کل نرسیده اند تا بشود خصوصیتی و یا امتیازی در آن ها یافت، ولی همیشه در ذهنم آفتاب داغ تابستان و دریا و خشکی و تشنگی هست و این در نوشته های معدودم حس می شود. جنوب غریب تر و تنهاتر است و من فکر می کنم در آثار همه ی گویندگان این خطه غربت، تشنگی و تنهائی وجود دارد. به هرحال در مورد خودم و احیانا” «خصوصیتی» در آن، قضاوت با دیگران است. من ترجیح میدهم فقط «شاعر» باشم با سرودهائی از غصه ی ساربانان و نخل ها و تابستان و عشق؛ و ای کاش آن سوی این همه جستجو چنان می بود که باید.

تقریبا” چه مدت زمانی ست که به شعر پرداخته اید و اگر بشود گفت، بگوئید چرا این راه بیان را برگزیده اید ؟

رامی: حرفهائیست که به گفتار در نمی آید. آدم می خواهد همدرد پیدا کند، پناهگاهی روحی می خواهد برای ویران نشدن، و بعد وسیله می خواهد که بگوید کیست و از «بودن» چه می خواهد. گریه می کند، بی فایده، به اطرافش می نگرد، می گردد، می بیند، حس می کند ، موسیقی،شعر، رقص، نقاشی! و انتخاب می کند.

من با شعر بزرگ شدم، پدر بزرگ نوحه می سرود و تا حدی مشهور هم بود. مذهب خشک خانواده، حصار و بعد شروع شد. شعرها، در آغاز به لهجه ی بومی، و بعد…

از 14 سالگی بود که گفتم، موسیقی زیباتر، بی مرزتر و عالی تر بود اما نه سازی بود و نه فرصتی، و سرانجام آرامگاهم را یافتم، شعر تنها فرصتی بود که می توانستم با صداقت در آن دلتنگ باشم، تبسم کنم، شعر نجاتم می دهد، تسکینم می دهد، شعر آخرین بهانه ی زندگی من است.

پیش از آغاز شاعری یا هم اکنون چه نوع پیوند یا رابطه ی با شعر این سرزمین داشته اید ؟

رامی: قبلا” باید توضیحی بدهم درباره ی شعر بومی بندرعباس که خود انگیزه ئی بود برای سرودن من. شاید مردمان غیربومی شهر من این حقیقت را ندانند که موسیقی اصیل بندری ریشه ی آفریقائی دارد و ارمغان اجداد زنگی و رنجورماست که در عصر بردگی به سواحل جنوب شرقی ایران آوردند. ریتم های تند و رقصاننده و در عین حال سوزناک موسیقی سیاه آمیخته با ترانه های دلنشین بومی ‹‹ شعر ›› را در من مقدسانه عزیز و پاک و خوب القاء کرد، تصنیف های صددرصد محلی «نصرک» (Nasrok) که بی شک قوی ترین و ماهرانه ترین ترانه سرای بندرعباس است روح مرا به موزیک و شعر عاشق کرد. این مرد در خلال تصنیف هایش وقایع و جریانات زمانش را نیز ثبت می کرده، چه اگر به ترانه های اصیل بندری درست توجه شود می توان تا حدی تاریخ بندر را ( البته در مدت زمانی که نصرک می زیسته ) فهمید . به هر  حال پیوند من با شعر پیش از آغاز کار سرودن بیش از هر چیز با تصنیف های نصرک و سایر ترانه های بومی دیگر بود، اما بعد که به راه شعر آمدم این ها بیش از هر کسی به من مایه شعری دادند: شاملو، فروغ و م.آزاد. من عاشق سروده های اینانم و از طرفی متن های بی نظیر «عهد عتیق»  ناخودآگاه در ذهن من و کارهایم بی اثر نبوده اند. مضافا” اینکه قبلا” متون شعری قدیم، حافظ، خیام و شمس را زیاد خوانده ام.

در نقطه ای که زندگی می کنید تا چه حد توانسته اید با مردم از راه شعر رابطه ایجاد کنید، آیا این رابطه مستقیم است یا مثلا” از راه چاپ شعرهاتان در نشریات مرکز؟

رامی: من نفس انبوه انسان ها را می پرستم، تنگ نظرانه به سرگیجه افتادن. ار تو خواسته اند شعری بخوانی و می خوانی ولی چون در کسوت حروف سربی چاپخانه نیست به تردید می افتند که آن چه را که شنیدند شعر است یا نه؟ این مسئله نه تنها در مورد عام صادق است بلکه اهل شعر را هم شامل می شود. گویا به همیشه رسم چنین بوده است. دنیاست دیگر.

تصور نمی کنید مقداری از این کمبود در ایجاد ارتباط مربوط به نفس کار خود شما یعنی ضعف بیانتان باشد؟ مثلا” آقتاب داغ جنوب را، به عنوان یک عامل شدید و موثر بیرونی، هر یک از شما در شعرتان چگونه نمایانده اید؟

رامی: استان فقیر بومی به علت وجود مصائب و گرفتاری های نان و هزار درد دیگر نیازی به شعر من و کلا شعر، حتی در غایت کمال و زیبائی ندارد. او همان دو بیتی های یادگار اجدادش را احیانا” برای تسکین دلش زمزمه می کند و اگر خیلی شعر دوست هم باشد از ترانه های  فائز بالاتر را نمی خواهد. پس در این صورت عامه ی مردم مخاطب شاعر نیستند. زیرا غذا و سقف و پوشش بر شعر و هر هنر زیبای دیگری مقدم است می مانند فرزندان آن ها یعنی نسل امروز، نسل یاس متافیزیکی بکت و هذیان گینزبرگ و شاید انزوای مذهبی بودا. ایجاد رابطه با این گروه عظیم کار آسانی نیست. او می خواهد دگرگون شود، بسازد، خراب کند معیار سنجش او ظالم و بی ترحم است. پشت نگاه معصوم و ساده اش انباری از بغض و عقده و محرومیت است، ایراد می گیرد، له می کند. به هرحال من تا حد ممکن تلاش کرده ام تا غنیمت و روحانیت شعر را بگویم، با انتخاب واژه ی «تابستان» فصل عشق های جنوب شرقی، فصل کار در کشتزارها برای هزینه زمستان، فصل سفر، فصل دریا و روستاها و تا آنجا که می دانم جز این سمبلی برای یک فصل و یا دوران مشخص حادثه ها و خاطره ها نیست، همشهری جوان و محروم من تابستان را دوست دارد ، اما اگر بین من و او فاصله ای باشد محتوای شعر من است.

درباره ی امکان های گسترش شعرتان چگونه می اندیشید؟

رامی: اگر مخاطب شعر باور کند که تا حدی حق با توست، تو که زیر فشار آن همه ذهنیت و درد، خدائی سرودهایت را گریه می کند، تو که در جستجوی آنات تنهائی مطلق خودت چیزی پیدا می کنی، فریاد می زنی، زمزمه می کند، آن وقت می توانی جلوتر بروی و به زوایای دورتری از ارواح بشر راه بیابی، کشف کنی و در دسترسش بگذاری تا وقتی که خیابان و ازدحام میدان ها، مشت به پوزه اش زد، سرودی برای تسکینش داشته باشد و احساس تنهائی نکند و بداند که از او دردناک تر و تنهاتر و بیچاره تر هم هست، شاعر و مهم تر از همه اینکه خواننده باید قبول کند که اگر به دنیای واقعیت تن در می داد شعر نمی شد، مثل همه ساکت بود و در وحشت و دلهره می زیست. ولی شاعر با ایجاد یک دنیای پاک و تازه ی ذهنی مردم را به این موضوع آگاه می کند که غیر از این دنیای قراردادی و محصور با سیمهای خاردار، دنیائی دیگر نیز هست، دنیای بی مرزی ها و پرواز و رهائی. و حرف آخر اینکه شاعر بی یاری و تفاهم مخاطبش (حتی اگر یک نفر) پیش تر نمی رود و در پیله ی انزوا و دردهای خویش می میرد و آنگاه شعرها هم تمام می شوند.

کورش مهربان

مجله ی فردوسی – سال 1348 شماره 918 – دوشنبه 16 تیرماه 1348

به اشتراک بگذارید:

2 یادداشت برای “گفتگو با شاعر سرزمین آفتاب داغ | مجله فردوسی

  1. متحيرم از اين کلام زيبا… آيا او به واقع شاعر شهر من بوده?!
    دريغ و درد از خاموشي اش. نام اش جاودانه جاويدان

  2. عجیب این مرد: در دوران جوانی و خامی چه پر مغز و چه زخم روزگار خورده سخن میگوید از شعر… وای بر این سرزمین که جوانانی چون رامی باید در عزلت محو شوند[…]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

وب‌سایت ابراهیم منصفی (رامی)