سی و پنجمین زخم مقدّس
در سی و پنج درجه گرمای اندلس
دهان میگشاید ،
اینجا “مادرید” است
انگاری!
مسافرخانه “لائوبه سا”
و عکس بریده شده ی دختری
که چشمهای آسمانی اش
از آنسوی سیزده تابستانی آبی
درد همیشه ی مرا
تکرار میکند ،
آری
اینجا “سیمای” شکسته ی من
در لحظاتی برق آسا و شگفت
جوان می شود
آنچنان که “آمیس”
با آنهمه زیبائی و غرور
بر او سینه میگشاید.
* * *
سی و پنجمین تازیانه ات را
بنواز
بانوی من !
سی و پنجمین خنجر سکوتت را
در چشمهای بیهوده ام فرو کن
و بنوش
خونابه ی قلب آخرین جوانی مرا،
آخرین چهره “من ” مهربانت را
آتش بزن !
بسوزان مرا.
این دیو هنوز دیوانه ات را
هوشیارانه سر ببر!
* * *
هم از این سبب است که
در کابوس های بعد ازظهری شرقی
آخرین انتظار تو را
در شریان های گداخته ی احساس خود
پیوندی جاودانه میزنم
تا آستانه ی مرگ ،
و تو را همچنان
یگانه شایسته ی زوجیّت خویش
و مادر بایسته ی فرزانه ترین فرزندان
انسانیّت خود
می پندارم.
* * *
در سی و پنجمین درجه گرمای اندلس
از بی تابی های مضاعف عشق تو
هذیان شاعرانه ی من
سرود ستایش سنگ می شود.
و فردا “گارسیالورکا” در غرناطه
غزل های جنوبی مرا
با گیتار ، جاودانگی می بخشد،
آمین !
سال 1359(1980) – مادرید