بر دست های خون و خنجر
تابوت می برند
آوازه ى نجابتش
هیهات !
شیون های مرده در حنجره ى باد است
گریه های ریخته
بر آستانه ى آخرین نگاه یار!
در عطر شیر تازه ی پلنگان
غسلش دادیم
و جامه های سیزده تابستان کودکانه اش را
بر قامت رعنا کردیم
زیبا خفته در حجله گاه ابدیت .
دریغا ای وهم عظیم !
مرگ برادرانم را آسان مکن
خدایرا !
بر سنگستان سینه ی شیطان
و اهرام آتش های شکنجه ،
ابوالهول بزرگ شعر و دیوانگی
سایه ی وسیع غول زخم ،
هذیانی آشکاره
چونان همهمه ی مرگ
درد سادگی و جلال .
هی های !
خواهران گزها و غزل ،
خفته در هزاران لالائی و ناز
ایوای اگر دوباره
شیرین تر از
بازی بزغاله هایش
میرقصید
با نوای حکایت ها
و مزامیر دل من .
چونان که نجوائی
بر زبان باد .
بردستهای خون و خنجر…..!
سال 1352