مرثیه (2)

بر دست های خون و خنجر

تابوت می برند

آوازه ى نجابتش

هیهات !

شیون های مرده در حنجره ى باد است

گریه های ریخته

بر آستانه ى آخرین نگاه یار!

در عطر شیر تازه ی پلنگان

غسلش دادیم

و جامه های سیزده تابستان کودکانه اش را

بر قامت رعنا کردیم

زیبا خفته در حجله گاه ابدیت .

دریغا ای وهم عظیم !

مرگ برادرانم را آسان مکن

خدایرا !

بر سنگستان سینه ی شیطان

و اهرام آتش های شکنجه ،

ابوالهول بزرگ شعر و دیوانگی

سایه ی وسیع غول زخم ،

هذیانی آشکاره

چونان همهمه ی مرگ

درد سادگی و جلال .

هی های !

خواهران گزها و غزل ،

خفته در هزاران لالائی و ناز

ایوای اگر دوباره

شیرین تر از

بازی بزغاله هایش

میرقصید

با نوای حکایت ها

و مزامیر دل من .

چونان که نجوائی

بر زبان باد .

بردستهای خون و خنجر…..!

سال 1352

به اشتراک بگذارید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

وب‌سایت ابراهیم منصفی (رامی)